بسم الهی
ب از بسم الهی بر لب نشست و شد سخن پیدا
گلِ نا مش شکفت و شد به آسانی زبان گویا
نمی بودی اگر نامش چراغ ساحل فکرم
کجا می شد عیان ،در بحر اندیشه ، گهر پیدا
زبانم تا که گردیدی ،زاوصاف جمال او
کلام از کنه جان من بر آمد ، اینچنین زیبا
عظیم است ووجود علم آرایش بسا بر حقٌ
مبارک اسمش افزون است ، به صدها کنیه و اسما
دلی شوریده ام داده که در وصفش بنالم من
به سجده می کنم شکرش ،که بنموده ،کرم بر ما
مقام حضرتش ،در شان توصیفم نمی باشد
به ظاهر گرچه ناپیداست عیان باشد برم هرجا
نشان از ذات بی چونش ، هویدا در وجودمن
به خلق عالم هستی ، یقین دارم ، بود تنها
جما دوزنده وبیجان ز خوان نعمتش قانع
به درگاهش من (مسکین ) به امیّدی گذارم پا