بدر گاه تو مسکینم
سپاست می کنم با جان دل ایخالق یکتا
نهادی بر زبان من کلامی این چنین شیوا
رحیمی مهربانی تو ، خدای جاودانی تو
نهانی وعیانی تو ، زالطافت ،زبان گویا
به نام تو بگردانم ، بر صفحه دفتر
به سطر دل گل نامت نهم با کلک وحمد افزا
سر از سودای تو سازم ،تهی از هر بد اندیشی
بر آرم از دل شیدا ، زعشقت یار بی آوا
بوُ د از تو ایا سبحان ، همی در جسم من این جان
زهست توست مرا هستی ، تو باشی صاحب جانها
به هر جا که شوم رانده ، کنم رو سوی در کاهت
که کوی تو بو ُدمارا ، پنا وملجا ء و مآوا
به جز از ذات تو کس نیست پناهم ،ای جهان آرا
به درگاه تو ((مسکینم ))مکن لطفت دریغ از ما