شب وصل
پریشب پیش ما بود آن پری رخسار ه ی زیبا
که تا امشب کجا باشد کدامین محفلی بی ما
کنون بر جای او شمعی بسوزد غم هجران
بِشُوید با سرشک تر پَر ِپروانه شیدا
زمرغ حق نمی آید ، نوایی در دل جنگل
بخواب غم فرو رفته ، مگر آن مرغ شب آوا
پریشب این سرای من ، زروی او چراغان بود
درخشان از رخ ماهش بُدی کاشانه ام یکجا
کنون بی او چنین یکسر گرفته کلبه ام ظلمت
زپیرامون من بارَد سکوتی سرد و وحشت زا
چه میشد گر شب وصلی نپیوستی به هجرانی
چه شد گر شرنگ غم نمی شد در دلی پیدا
عزیزم قصد مهری کن شبی باز آ به دلجویی
که « مسکین »غیر یاد تو نباشد در سرش سودا